کره سیتی

دانلود سریال ها و موریک هایی از کره جنوبی...

کره سیتی

دانلود سریال ها و موریک هایی از کره جنوبی...

وقت بخیر
میهمان گرامی به وبسایت اختصاصی کره سیتی خوش آمدید
در صورت فیلتر شدن این سایت به ادرس www.krcity.sub.ir مراجعه کنید
------------------------------
ورودی های وبسایت :
WWW.DL2FILM.SUB.IR
WWW.DL2FILM.TK
آرمین مدیر کره سیتی

پست الکترونیکی
roohollah.azari@gmail.com
Yahoo ID: rooh.tab40

خلاصه قسمت 8 (هشتم ) سریال پسران فراتر از گل

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۸۸، ۰۹:۱۵ ق.ظ

بعد از اینکه جونپیو جاندی روبغل کرد و از اون خواست تا فقط بهش بگه دوستش داره جاندی خودش رو عقب کشید و گفت : ” معذرت میخوام” جونپیو : ” دقیقاً می دونی الان داری چیکار می کنی ؟ { چشمها پر اشک} گو جونپیو الان داره التماستو میکنه!! ” جاندی : ” من چاره ای ندارم” جونپیو ” من چطور تونستم کسی مثل تو رو دوست داشته باشم ؟ فراموشش کن. حتی اگه فردا روزی گریه بکنی هم فرقی نمیکنه چون من به این سادگی رو ول نمی کنم”

و جونپیو رفت و جاندی سعی کرد با خودش کنار بیاد که از این کارش پشیمون نمیشه . فردا روز مسابقه بود و با اعلام شروع مسابقه توسط خواهر جونپیو ، جیهوو و یی جانگ مسابقه رو شروع کردند .

جیهوو جلوتر بود و روی سکو جاندی منتظر بود تا بعد از رسیدن اون مسابقه رو ادامه بده .

جاندی شروع به شنا کرد . چیزی نمونده بود که به خط پایان برسه که برق های سالن خاموش شد .

همه به همدیگه نگاه می کردند که چراغ ها روشن شد اما کسی نمی دونست که برنده چه کسی بوده . خواهر جونپیو ، جونپیو رو دید که داشت از سالن خارج می شد .

بیرون از سالن ، همه در حال رفتن بودند که خواهر جونپیو از جاندی به خاطر بازی خوبش تعریف کرد .

یی جانگ و ووبین هم به از جیهوو خداحافظی کردند . بعد از رفتن همه جیهوو از جاندی خواست تا فردا با هم قرار بذارن .

جونپیو توی اتاقش نشسته بود و با رباط کوچیکی بازی میکرد و به یاد خاطرات بچگیش افتاد .


جیهوو در حال بازی با عروسک چوبی کوچیکی بود که جونپیو اون رو ازش گرفت و گفت " جیهوو اینو بده به من" جیهوو "نه" جونپیو " اگه این رو بهم بدی منم تمام عروسکهایی ر و که دارم بهت میدم" با مخالفت جیهوو جونپیو هم شروع به فرار کردن کرد و به زمین افتاد و عروسک چند قدم اون طرف تر اون افتاد و ماشینی از روی اون رد شد . جیهوو عروسک رو گرفت و شروع به گریه کرد . خدمتکار جونپیو بهش گفت " این رباط چوبی رو پدر جیهوو براش ساخته بود {پدر جیهوو مرده}


http://021kids.net/Popseoul/wp-content/uploads/2009/02/92-300x165.jpg


یی جانگ و ووبین پیش جونپیو اومدند و جونپیو گفت که احساس میکنه دیگه هیچ قرضی به جیهوو نداره . چون با این کار جیهوو برنده شد .

فردای اون روز جاندی و جیهوو با هم اسب سواری کردند

و بعد از اون با هم به همون ساختمونی رفتند که جاندی اولین قرارش با جونپیو رو اونجا گذاشته بود (جونپیو بیچاره ۴ ساعت منتظر موند)

جونپیو هم با ماشین اونها رو تعقیب می کرد .

بعد از اونجا جیهوو جاندی رو به خونه اش برد . خونه ی سنتی ای داشت و هیچ خدمتکاری اونجا نبود چون جیهوو دوست داره تنها باشه .

جاندی چشمش به عکسهای خانوادگی جیهوو و عکسهاش با سو هیان افتاد . کمی بعد جیهوو خواست جاندی رو ببو سه که جاندی حرفی رو وسط انداخت (قضیه رو پیچوند) .

بعد از مدتی جاندی از خونه جیهوو بیرون اومد و به این نتیجه رسیده بود که اون و جیهوو به درد هم نمی خورند و هیچ کدوم نمی تونند کسی رو که دوست دارند فراموش کنن . جیهوو جونپیو رو توی پیست هاکی ملاقات کرد و به اون گفت که به این نتیجه رسیده که جاندی رو دوست نداره . جیهوو ” من دخترهایی که ساده بدست میان رو دوست ندارم ، فکر می کردم اخلاق های پسرونه ای داره اما کاملاً دخترونه است . تمام راه با من تا خونه اومد اما خیلی راحت رفت . من قلبم برای سوهیان می تپید . اما جاندی … نه دوستی با اون مثل یه بازیه بچگانه بود”

جونپیو عصبانی شد و اونها شروع به هاکی کردند . جیهوو به زمین افتاد و جونپیو شروع به زدنش کرد .

جونپیو : ” یه بار دیگه اونهایی رو که گفتی بگو ” جیهوو ” دوستی با اون مثل یه بازیه بچگانه بود” و جونپیو شروع به زدنش کرد . یی جانگ و ووبین اونها رو جدا کردند .


جونپیو : ” اگه به جاندی صدمه ای بزنی بدون اینکه فکر کنم تو دوستمی می کشمت . فهمیدی ؟ ” جیهوو ” باید این رو از اول می گفتی . دیدی ؟ تو جاندی رو دوست داشتی . اگه این رو از اول می گفتی من هم هیچ وقت این کارها رو نمی کردم .” جونپیو رفت. بعد از رفتنش جیهوو به یی جانگ و ووبین گفت : ” دیگه هیچ قرضی به من نداره . من با این کار جریان رباتم رو تلافی کردم

اون شب جاندی داشت به خاطرات خودش و جونپیو فکر می کرد که گوشیش زنگ خورد و اسم جونپیو روی گوشی بود . جاندی گوشی رو برداشت و فوری گفت : ” من دیگه نمی خوام به خاطرت احساساتم لطمه بخوره” ” اوه یی جانگ!! چی؟؟؟ چی گفتی؟ ” و جاندی با ترس به سمت بیمارستان رفت . وقتی دم در اتاق جونپیو رسید با گریه وارد شد .



دید جیهوو ، یی جانگ و ووبین ایستادند و بهش گفتند که جونپیو در راه رفتن پیش جاندی و معذرت خواهی ازش اینطوری شده



جاندی دست جونپیو رو گرفت و گفت : ” جونپیو بیدار شو ! چرا اینطوری شدی؟ من خیلی چیزها دارم که بهت بگم . خیلی چیزها دارم که سرش باهات دعوا کنم . خیلی چیزها دارم که بهت یاد بدم . من باید ازت معذرت می خواستم . منو ببخش . من بهت دروغ گفتم وقتی بهم گفتی که اون جمله رو بگم من واقعاً پشیمون بودم . من می خوام الان اون جمله رو بگم . پس چرا بیدار نیستی ؟

جونپیو ناگهان چشمهاش رو باز کرد و همه زدند زیر خنده



و جاندی اونها شروع کردند به دعوا کردن ( البته به شوخی)جیهوو بیرون اومد و شروع به راه رفتن کرد و فکر کردن

فردای اون روز جاندی متوجه شد که چند نفر دارن تعقیبش می کنند و بعد از مدتی جونپیو رو دید که جاندی رو سوار ماشین کرد و با هم به زمین گلف رفتند . جاندی از گلف چیزی بلد نبود . جونپیو سعی کرد بهش یاد بده اما تمام توپ هاش به خطا می رفت .

بعد از اون اونها با هم برای غذا بیرون رفتند . ( من نمیدونستم که اونها گوشت خام میخورند:surprise: ) جاندی با سرعت تمام غذاها رو خورد .




بعد از غذا اونها سوار ماشین شدند و جونپیو خواست جاندی رو ببو سه که موبایل جاندی شروع به زنگ زدن کرد



و خانواده جاندی بهش گفتن که سریع تر به خونه بیاد وقتی به خونه رسید دید روی میز پر از غذاهاییه که جونپیو برای اونها فرستاده . جونپیو به جاندی sms زد و گفت ” اینو بهت می گم چون میترسم دوباره عصبانی شی. این کار ( غذا فرستادن برای خانواده جاندی) به خاطر تو نبود . حتی حق نداری یه ذره اش رو هم بخوری” (جاندی لبخند زد)



روز بعد جاندی سر کارش بود و وقتی که جونپیو بهش زنگ می زد میپیچوندش . جاندی به استخر رفت و بعد از اون توی محوطه مدرسه جیهوو رو دید . اونها با هم حرف زدند و وقتی جونپیو به جیهوو زنگ زد جاندی بهش گفت که نگه با اونه و سریع از اونجا رفت



شب خانواده جاندی مشغول تماشا کردن تلویزیون بودند که زنگ در به صدا در اومد . جونپیو دم در بود

و بعد از شوکه کردن خانواده گفت که تصمیم داره شب اونجا بخوابه .

بیچاره داره خفه میشه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۲/۰۶
روح اله آذری

نظرات  (۸)

خیلی عالی بود ترو خدا بقیه اش رو هم بذار




اریکا خانم بهتون پیشنهاد میکنم از فروشگاه اقدام به خرید این محصول نمایید
چون من تنها هستم و دنبال چند تا نویسنده میگردم(یعنی از گذاشتن ادامه خلاصه ها معذورم)اگه خواستین تو چرخوندن وبلاگ منو یاری کنین یه نظر بدین ...
من خیلی دوست دارم کمکتون کنم ولی من بلد نیستم وبلاگ درست کنم در ضمن من این سریال رو سفارش دادم ولی هنوز نرسیده دستم




از فروشگاه ما خریدین؟
چرا عکسا باز نمی شن ؟
عالی است لطفا بقیه راهم بگذارید
ای باباااااااا
این چه جور سایتی


پاسخ:
پاسخ:
فقط میتونم بگم شدیدا به یک نویسنده و مدیر نیازمندیم
به علت مشغله زیاد...کار سختی هم نیست فقط وقت میخواد
مـیـشـه بـقـیـشـو بـذاری؟؟؟
مـن مـنـتـظـر ادامـش هـسـتـم...
----------------------------------------------------------------------------------------------------
پاسخ:
پاسخ: عرض کردیم که مشکل نویسنده در سایت داریم.نوشتم که میخوام واگذارش کنم. هرکی راضی نیست از وبلاگ بیاد نویسندگی کنه والسلام.
دستت درد نکنه
حالا چی میشه به هر نحوی و که شده خداقل فقط قسمت 9 رو هم بذاری؟؟؟

خواهش می کنم

مردم بس که انتظار کشیدم...

التماست می کنم...

یعنی تو حتی یه ساعت وقت ازاد هم نداری؟؟؟

مگه شغلت چیه؟؟؟

لطفا...

ببین چند نفر دارن التماستو می کنن؟؟؟


پاسخ:
پاسخ:
التماس لازم نیست دوست عزیز عضویت برای نویسندگی لازمه
خوب بیا عضو شو نویسندگی کن درک کن ما چه کشیدیم در این همه سال...
البته برای تبریزی ها یه راه میانبر هست... پک کامل سریال رو میفرستیم منزلشون
پس ادامه ی داستان کجاست ممنون از لطفت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی